شیخی بود ابرقویی از مجاورین نجف در همسایگی ما بود. گمان کرد که من ایستادم معطّل سقّا هستم که آب بخرم. گفت: معطّل آب هستی؟ گفتم: نه، میخواهم فاتحه بخوانم و بروم درس.
شیخی بود ابرقویی از مجاورین نجف در همسایگی ما بود. گمان کرد که من ایستادم معطّل سقّا هستم که آب بخرم. گفت: معطّل آب هستی؟ گفتم: نه، میخواهم فاتحه بخوانم و بروم درس.