ای بهار! اندوهگینی چرا؟

یکم) دلت بهار می خواهد؛ می دانم این را.تو هم نمی گفتی می دانستم من. منتها نمی دانم چرا خود همان بهار، لبخند نمی زند دیگر؛ امید ندارد و امید هم نمی دهد لابد.
این روزهای ما، وصف بهار اندوهگین است. راستی چرا واقعا؟ از بهار پرسیدم؛ پاسخش میخکوبم کرد؛کفت:«من در ایران و این سرزمین بهاری، وقتی بهاری را نمی بینم؛ جه انتظاری دارید که من لبخند بزنم؟ اندوهگین هم نباشم تازه». دیدم درست می گوید؛به خود آمدم؛ قدری تامل به من آموخت که بهار با طبیعت، بهار می شود؛ می روید و لبخند می زند؛ سپس آهنگین و به هنگام ، به رقص در می آید. نیک دریافتم ایران، همواره طبیعتی سرزنده و بانشاط داشته و حالا ندارد؛ من هم به بهار حق دادم که نخندد…

1 Star2 Stars3 Stars4 Stars5 Stars (No Ratings Yet)
Loading...

You might also like