بار آخر که حسین به مرخصی آمد، رفتیم تا او را ببینیم. آن موقع ماشین نداشتیم با موتور رفتیم و وقتی میخواستیم به خانه خودمان برگردیم، برادرم حسین به من گفت سردت میشود. لباسش را داد من بپوشم. روز بعد لباس را شستم و به او دادم. وقتی حسین به شهادت رسید و پیکرش را به معراج شهدا آوردند، دیدم همان لباس را بر تن دارد.
