ماجرای «م – دهاتی»؛ روزنامه‌نگاری که با زبان سرخ سر سبزش را به باد داد

شب جمعه ساعت ده بود که تلفن زنگ زد و وقتی آن را برداشتم صدای گریه‌آلود نصرالله شیفته را شنیدم که پی‌درپی با بی‌قراری تکرار می‌کرد: «مسعود را کشتند… مسعود را کشتند…» با عجله خود را به مریض‌خانه‌ی شفا رساندم و وقتی می‌خواستم وارد شوم دمِ در با قیافه‌ی گرفته‌ی دکتر یزدی مصادف شدم. – دکتر چه خبر؟ – هیچ! تسلیت می‌گویم.

1 Star2 Stars3 Stars4 Stars5 Stars (No Ratings Yet)
Loading...

You might also like